بدون عنوان
گل پسرم سلام ي هفته ديگه هم گذشت روزاي اول هفته مثل هميشه بود يا خونه خودمون بوديم يا هم ميرفتيم خونه بابا بزرگ اينا فقط ي شب بعد از شب نشيني خونه خاله بابايي تو راه برگشت ماماني زير دلش درد گرفت و تا دو ساعتي ماماني نگران گل پسرش بود . روز سه شنبه هم با خاله الهه جون رفتيم كلاس اموزش زايمان . كلاس كه تموم شد خاله الهه و شوهرش ما رو رسوندن خونه ميبيني ماماني هميشه واسه بقيه زحمت داريم بعدشم ناهار خونه بابابزرگ اينا دعوت بوديم رفتيم اونجا .خاله ي بابا هم با خونوادش اونجا دعوت بودن اما ماماني يكمي درد داشت و شما انگاري از ورزشاي اون روز اذيت شده بودي و خودتو هي جمع ميكردي و قلنبه ميشدي ي گوشه شكم مامان عصرش مامان بزرگ زنگيد...
نویسنده :
مامان فاطمه
15:27